عشق،
شعر،
آذر،
… و بدینسان مرد زاییده شد.
سپید مثل خودش بود
و مثل ساعت جیبی اش
دقیق سر قرار حاضر می شد.
لحن صداش
عجیب شبیه ترنم باران
پر از تکلم ساده صداقت بود
با آب و آیینه و آذر قرابتی عجیب داشت
و دشمن سروده های سیاه بود.
آبروی سرخ سه شنبه های صمیمی!
اکنون مجلس هیچگاه به حد نصاب نمی رسد
و تو در انفجار خاطره های خطرناک
می پوسی.
حالا سرسام سیاه سروده ها
به جان اسکلتهای ایستاده بر پیچ کوچه های پریشان
افتاده است.
و لاله های پارک روبرو
هر هفته سه شنبه
سرخ می شوند.
حالا شاعره های گیسو دم اسبی
شعر می جوند و آدامس می سرایند
و بلوغ
در همهمه های در هم
گم می شود.
حالا شاعران هم
اختلاس می کنند.
حالا انسان هم
اخته لاس می شود.
حالا …
مرد : بگذریم!
عشق،
شعر،
آذر،
و توپ بهتانهای بزرگ
… و بدینسان مرد شهید شد!
و مرد
آنچنان آمد
تا تمام شد.
و مرد
آنقدر می رود
تا شروع شود.