خانمی بازرگان که از مرضی نامعلوم درد میکشید به یک سخنرانی در بارهی توانگری رفت. در کف پایش دردی داشت که پزشکان از تشخیص آن عاجز مانده و گفته بودند بهتر است به جای جراحی صبر کند شاید خود به خود برطرف شود.
در طول سخنرانی توجهش به قدرت شفابخش رهایی معطوف شد. پس تصمیم گرفت که درد پا و بیماریاش را به خدا بسپارد. نیمه شب از درد پا بیدار شد. دید که پوست پایش شکاف برداشته و خون و چرک از آن بیرون میآید. احساس کرد که از شر درد خلاص شده است. خودش پایش را پانسمان کرد و از چند ساعت بعد توانست به آسانی راه برود. به زبان آوردن کلام رهایی، برایش شفا و رهایی راستین آورد.
برگرفته از کتاب: «چشم دل بگشا» نوشته کاترین پاندر
+کورش زارعی بهجانی چهارشنبه 86 مرداد 17 9:34 صبح پیام
تو تنها اتفاقیست که نیفتادهست ()
|