وقتی قرار شود از شام غریبان شهدای کربلا بنویسی، وقتی توفیق داشته باشی تا خامه را در وصف گلهای پرپر دشت نینوا بر تن کاغذ روانه کنی، وقتی تو هم لایق حضور در خیمه اباعبدالله(ع)را پیدا کنی باید هم حس و حالی داشته باشی شام غریبانی ... و چقدر باید بگردی کنار یک شمع تا در پناهش اشک بریزی ...
سـری بـه نیـزه بلند است در برابر زینب
خـدا کنـد که نبـاشد سـر بــرادر زینب
نه مرکبی نه رکابی، امان ز نـاقهی عریـان
چــرا دوبــاره نیـامـد امیـر لشکر زینب
نه قوتی نه توانی میان آن همـه دشمــن
نه مرهمی که نشیند به قلـب مضطر زینب
از تراوش عشق تو که ترجمان وصال سرخ است، کلک را سرگردان بر سپیدی کاغذ مینهم تا لابلای خیمههای اقلیم دلم، خیمهی رفاقت را ببابم و در کنارت زانوی ادب بر زمین بگذارم و در کوی عشق، زیر لوایت، مأوا بگیرم. ... و حال گویاست، اگر تیغ زبان گویا نیست. که ما پای بسته و بال شکسته، در قفس جانکاه گناه، دست و پنجه نرم میکنیم و سرگردانیم در حیرانی مسیر!.
عجب جاذبهای و بارقهی شوقی به دلم میهمان کردی که ملک محبت مرا از همهی علایق رسته است. تمام وجودم موج التماسی میشود و شاید همه چیز را از نگاهم میخوانی که سالیان دراز، گناهان بیشمار و عشق خاکی، مصلوبمان کرده و عشق افلاکی سرسپردگان تو را در دیدههایمان کم رنگ کرده است!. اما بدان که هرسال محرم، عشق تو سیاهپوشمان میکند.
میدانم که بودن با تو در بیابان بلاخیز کربلا، عبور از هفت شهر عشق را طلب میکرد و عبور از دیر و خانقاه را، که تو سرسپردگان رسن عشق میخواستی و جانبداران با وفا، که سنگینی گناه، کمرشکنمان کرده بود و یارای لبیک به ندای آسمانیات نبود.
سلام خداوند و اهالی آسمان بر تو وقتی که زاده شدی، وقتی که آغوش بر شهادت گشودی و آنگاه که برانگیخته خواهی شد.